ماجرای نیمروز در تختی عشق بود كه می بارید

ماجرای نیمروز در تختی عشق بود كه می بارید اسب من ماجرای نیمروز در تختی؛ عشق بود كه می بارید


عرفان حاج بابایی: به جهت اینكه آرزوی صعود نساجی به لیگ برتر را داشته باشید، اصلا لازم نیست كه بچه قائمشهر یا طرفدار این تیم باشید. فقط كافی است كمی با مفهوم عشق آشنایی داشته باشید.یكشنبه عصر بدون اینكه تیم محبوبم بازی داشته باشد، راهی استادیوم شدم.در منطقه ای محصور بین كوه های شرق تهران. بازی ساعت 5 آغاز می شد اما از ساعت 3 در اطراف استادیوم بودم. عشق و علاقه را به وضوح لمس می كردم. عشقی كه نساجی چی ها را از 300 كیلومتر آن طرف تر راهی پایتخت كرده بود.عشقی كه نه پیر می شناخت و نه جوان. نه كودك و نه بزرگ. مقابل استادیوم پرچم پرسپولیس را به جهت قرمز بودن می فروختند اما خریداری نداشت. تنها یك سوال از فروشنده ها می شد: « آقا پرچم نساجی نداری؟» تختی امروز مهمانانی عزیز و دوست داشتنی دارد. بچه های باصفای آسایشگاه قائمشهر كه دوشنبه شب در آیتم ماندگار 90 از "شهر خسته" به تصویر كشیده شدند، در انتظار ورود به ورزشگاه هستند.وقتی ما را در میان خودشان می بینند، به گرمی به ما دست می دهند و با اطمینان می گویند: « می بریم.» یك ساعت مانده به آغاز بازی در كنار زمین چمن تختی هستم. 15 هزار قرمز پوش عاشق كه هر لحظه بر تعدادشان اضافه می گردد استادیوم خوش ساخت و قدیمی تهران را تسخیر كرده اند. بدون توجه به آن چه مقرر است دو، سه ساعت دیگر پیش بیاید، حدیث عشق خویش را فریاد می زنند: "نساجی ای امید شهر خسته..." راه آهنی ها كه پا به زمین می گذارند برای تمرین، با این شعار مواجه می شوند: « راه آهن به شهر ما خوش آمدی...» بیراه هم نمی گویند.امروز تختی تهران گویی وطنی قائمشهر است. بازی كه شروع می شود، یك چشم مردم به موبایل است تا از نتیجه بازی خونه به خونه در بابل آگاه شوند و چشم دیگرشان به ساق پاهای نساجی چی ها است. صدای تشویق یك لحظه هم قطع نمی گردد اما استرس و اضطراب در چشمان همه موج می زند. گل اول گویی همه را خلاص می كند. پنالتی عباس زاده بار عجیبی را از روی دوش همه برداشت و موتور تیم را روشن كرد. بین دو نیمه یك هوادار نساجی می گفت برای برد تیم مقابل فجر 200 هزار تومان نذر كرده بودم و امروز هم نذر كرده ام كه اگر تیم صعود كند، 50 نفر را غذا بدهم.این عشق پاك و معنوی را تاكنون هیچ جا ندیده ام. نیمه دوم نساجی فقط حمله می كند و گل می زند. از بابل خبر می رسد كه بازی به علت درگیری، با وقفه مواجه شده. یك عكاس خویش را به فرزاد مجیدی می رساند و این خبر را به او می دهد. بلافاصله خبر به داخل زمین می رسد و مجتبی روشنگر-دروازه بان نساجی- چند دقیقه ای را روی زمین می خوابد تا همه چیز برابر پیش برود. بارانی آمیخته به تگرگ آسمان شرق تهران را فرا گرفته اما حقیقتا هیچ تاثیری در اراده راسخ هواداران نساجی ندارد. هوادارانی كه تا پای لیگ برتر آمده اند را واقعا نمی شد از باران ترساند. تعداد زیادی از آن ها زیر باران بهاری تهران، لباس های خویش را از شدت هیجان از تن درآورده بودند و به شكل عجیبی از تیم شان حمایت می كردند. از آسمان عشق بود كه می بارید. بازی 5-0 است و داور 9 دقیقه وقت اضافه گرفته. بله 9 دقیقه! چشمان همه گرد شده. درست همین میزان وقت هم در بابل گرفته شده. بابلی ها 2-1 از حریف شان پیش هستند و اگر یك گل دیگر بزنند لیگ برتری می شوند. همه روی سكوها بر این باورند كه نساجی باید گل ششم را هم بزند تا خیالش راحت شود. نساجی گل ششم را می زند و تمام. داور كه سوت آخر را زده، در جایگاه خبرنگاران، خبرنگاری قائمشهری از من سوال كرد: « فلانی! یعنی ما صعود كردیم لیگ برتر؟» سری به نشانه تایید تكان می دهم. دو دستی بر سر خود می كوبد و زار زار گریه می كند و فریاد می زند: « پس از 24 سال!» خویش را به تونل ورزشگاه تختی رسانده ام تا بتوانم به كنار زمین بروم اما اوضاع بسیار قمر در عقرب تر از این حرف هاست. تعدادی از تماشاگران نساجی به داخل زمین هجوم آورده اند كه همین سبب می گردد نظم بهم بخورد. یگان ویژه و حراست استادیوم با شدیدترین برخوردهای فیزیكی ممكن تماشاگران خاطی را به محلی دیگر انتقال می دهند. از دیدن جشن صعود نساجی محروم شده ام و فقط می توانم قهرمانان قائمشهری را ببینم كه به سمت رختكن شان می روند. محمد عباس زاده فریاد زنان شادمانی می كند و فرزاد مجیدی مشخص است كه در حال خودش نیست. یك هوادار نساجی در همان تونل و در شرایطی كه "شیر تو شیر" مودبانه ترین كلمه برای توصیف آن است، سجده شكر به جا می آورد. او خوب تر از همه می داند كه اگر خواست خدا نبود صعودی هم در كار نبود بعد از "اصل كاری" تشكر می كند. یك ساعت از آخر بازی گذشته و برای بازگشت به مركز شهر عجله دارم. تمام معابر خروجی استادیوم تختی قفل است و وسط خیابان انگار كه یك عروسی بزرگ جریان دارد. ماشینی حركت نمی نماید. یا صدای بوق است یا صدای موسیقی یا پرچم های قرمزی كه بی وقفه تكان می خورند. خسته و ناامید شروع به پیاده روی می كنم كه ناگهان موتوری از طریق می رسد و می گوید: « به عشق تیم كه برده بپر بالا!» در طول مسیر تا نخستین ایستگاه مترو، می گوید بچه قائمشهر است و ساكن تهران. 11 سال است كه استادیوم نیامده اما امروز به عشق نساجی كار و زندگی اش را ول كرده و آمده. وقتی متوجه می گردد خبرنگارم، در انتها مسیر خواسته ای جالب دارد: « دیگر نگویید و ننویسید نساجی امید شهر خسته. شهر ما دیگر خسته نیست. خستگی از تن مان در رفت. قائمشهر الان بمب انرژی است.» 254 41

1397/02/10
14:43:34
5.0 / 5
5174
تگهای خبر: استادیوم , تیم , ورزش
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۸ بعلاوه ۳
asbeman.ir - حقوق مادی و معنوی سایت اسب من محفوظ است

اسب من

همه چیز درمورد اسب و اسب سواری و سوارکاری